پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

۲۷مرداد

اصلا حالم خوب نبود امشب

هنوزم نیست

سرم درد میکنه و کلافه م

میخواستم حس بگیرم تو روضه...

کانکت بشم...

ولی نشد که نشد!

اعصابم بهم ریخته!

سوالایی که میاد تو ذهنم و جوابی براش ندارم دیوونه م میکنه

به حال خوب بقیه حسودیم میشه 

به اشک هایی که میریزن چون خودم بی غل و غش اشک نریختم این شبا

فردا هم گریه م نمیاد.میدونم●

امشب وسط روضه همش میگفتم چقدر بیچاره ای تو 

نفر پشتیم که صدا میزد عباس قلبم میخواست کنده بشه که چرا من جاش نیستم

چرا من نمیتونم همین حال رو بگیرم

 

میدونم فردام و پس فردا هم همین وضعه

زنگار های بسته شده روی روحم رو حس میکنم

 

♡Telma♡
۱۸خرداد

دلم برات تنگ شده جونم

میخوام ببینمت نمیتونم

بین ما دیوارای سنگی

فاصله یک عمره میدونم

 

 

 

 

 

 

 

ایندفعه که بعد از مدت ها اومدم به شهردانشجوییم برای کارای باقی مونده همش دنبالش میگشتم،دنبال یه نشونی از اون.

همش میخواستم گوشی رو دربیارم بگم میدون فلانم.بیا دنبالم

انگاری یه کار باقی مونده هنوز دارم.یه کاری ک هیچ وقت تموم نمیشه

 

.

یعنی الان داره چی میکنه؟با کسی وارد رابطه شده؟

سرکار میره؟روز و شبش چجوریه؟

عاشقش نیستم فقط یکم فضولم ونسبت به اون حساس

شایدم باز بیکار شدم یا این مسافرت چند روزه دوباره هواییم کرده

آخ نگم که چند بار پروفایلش رو دیدم 

رفتم pv ش ولی پیام ندادم

 

♡Telma♡
۲۹آبان

وجودش شاید از روی عادت بود شاید از رو دوست داشتن شاید از روی نبود کسی

زوم میکنم رو پروفایلش انگار نمیشناسمش!حرف میزنم باهاش انگار نمیفهمم این کیه ولی در عین حال میتونم دلیل تک تک کاراشو حدس بزنم و عکس العملاش رو پیش بینی کنم.

حالا نبودنش کمتر حس میشه

کسی هست که نمیخوام همیشگی باشه و نمیخوامم نباشه!!!!!!(خاک بر سرت دختر)

هم باشه و هم نباشه

و میدونم که نمیشه

خودخواهیه

همین که الان دلم برای قربون و صدقه رفتناش،واسه بودن باهاش،تنگ شده و پیام نمیدم بهش که اذیتش نکنم و خودمم اذیت نشم و عذاب وجدان حال بد اونو و حال بد خودمو بگیرم بنظرم یعنی تا حدودی بزرگ شدم :)

من دیگه اون دختر سه سال پیش نیستم.اه متنفرم از اون دوران که واسه پرکردن خلا تنهایی یه سری کارا کردم.

الان بزرگ تر شدم.یکم پخته شدم.سعی میکنم کمتر کارای احساسی بکنم.قبل کاری که میکنم یکم! فکر میکنم.سعی میکنم سنجیده رفتار کنم.

نه اینکه عایی دلم تنگ شد بدوام برم بهش پیام بدم حالشو بپرسم چند روز حرف بزنیم باز دعوامون دربیاد یا اون حرف خواستگاری رو پیش بکشه و من باز بگم نه نمیخوام و شرمنده ی خودم و اون بشم.

به این درجه از شعور رسیدم که اونم آدمه.احساس داره.غرور داره

فقط من و حالم مهم نیست که تا گرفته شدم دست به دامن اون بشم.حال بعد اونم مهمه.آدمهههه مسکن نیست که هر وقت دلت بخواد سراغش میری!!!!

لطفا بفهم! و مرسی که تاحدودی فهمیدی و رعایت میکنی

 

بنظرت دووم میارم تا تولدش پیام ندم و حتی روز تولدش هم ندم؟؟

کاش ندم

نده دختر

نمیدم

 

کاش خودش بده که من مقصر نشم

نه کاش اونم نده و نم نم فراموشم کنه

 

کاش یه اتفاقی بیفته

 

چرا ازرواج نمیکنه تا جفتمون دل بکنیم؟

♡Telma♡
۰۵مهر

بازم کنکور و حال و احوالش و ...

 

انقدر حرف کنکور و انتخاب رشته بود که دوباره بعد سه سال رفتم سراغ مدارک و شماره داوطلبیم رو درآوردم.تو لیست سراسری سازمان سنجش دنبال نتایج کنکور ۹۶ گشتم.دوباره درصدامو نگاه کردم.اینکه چرا ریاضی رو ۳۸ زدم؟چرا؟چرا ۵۰ نزدم؟من واقعا پتانسیل بیشتر از اینو داشتم.چرا همه درسام حول ۳۰ میچرخه؟

چرا رتبه م سه رقمی نشد؟من که فرزانگان بودم!

شاید مسخره بنظر بیاد،که مسخره هم هست!ولی هنوز با اینکه سال آخر کارشناسیم و همش ۳۳ واحد مونده تا لیسانسمو از یه دانشگاه دولتی و نسبتا خوب تو تهران بگیرم اما هنوزم درس خوندن تو امیرکبیر و تهران یه حسرت بزرگ تو زندگیمه.

به امید خدا موفق میشم؛یه شغل خوب پیدا میکنم؛به درآمد خوبی میرسم ولی بازم یادم نمیره که من میتونستم رتبه بهتری داشته باشم.اگر سهمیه داشتم میتونستم تو امیرکبیر یا تهران درس بخونم.

لعنت بهت کنکور!یجوری هستی که هیچ وقت فراموش نمیشی.یه درد کهنه ای هستی که هر چند وقتی سر باز میکنه و فرقی نمیکنه چقدر ازت گذشته؛سه روز؟سه ماه؟سه سال؟سی سال؟ همیشه تازه ای و اعصاب خورد کن!

کاش ریشه کن کشی!

♡Telma♡
۰۵شهریور

میترسم

میترسم این دهه هم مثل مناسبتای دیگه ای که تو این ایام کرونا گذشت و اونطور که باید برگزار نشد و اونطور که باید استفاده نکردم،بگذره!

ولی نمیخوام راحت از این ایام گذر کنم

حس میکنم روی قلبم رو غبار پوشونده

قبل از کرونا رفتیم مشهد،نتونستم مثل قبل وصل بشم،دلم پر نمیکشید!حس خوب داشتم ولی سطحی بود.با تمام وجودم خوشحال نبودم

و فکر میکنم دلیلش اون لکه های تاریکی بود که رو قلبم حس میکردم وگرنه چرا آدم روبروی گند طلایی امام رضا پشت به سقاخونه بشینه و همه ی همه ی سلولاش خوشحال نباشن؟اون سلولایی که هیچ حسی نداشتن مرتکب چه گناهی شدن؟

نیمه شعبان گذشت...

ماه رمضون گذشت...

شبای احیا گذشت...

 

و من در تمام این مناسک مذهبی حس میکردم که با قبلم فرق دارم.اون منِ قدیم نیستم.اون طور بی غل و غش!

 

حالا محرم حس میکنم اوضاع روحیم یکم (یک نانو!!!) بهتر شده.

ولی بازم داره از دستم میره.این شبا،این دهه فرصته!بخدا که فرصته

کاش بتونم سیمم رو وصل کنم.

♡Telma♡
۰۳شهریور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
♡Telma♡
۳۱مرداد

محرم همیشه برام یه فرصته؛

دوسش دارم....

.

.

.

التماس دعا.همین!

♡Telma♡
۲۷مرداد

هرکدوممون یجوری درگیریم

 

یکی از بودنای زیادی...

یکی از نبودنا...

یکی از بودن ولی کم بودن...

 

نمیدونم کدومش بهتر و سختیش کمتره ولی آرزو میکنم همه مون تو تمام روابط به حالت امنی برسیم.

 

 

کاش کمتر به روابط بقبه فکر کنم و حسودی کنم...

♡Telma♡
۱۶مرداد

فکر میکنم که من خیلی ملاحظه ی آدما و شرایطشون رو میکنم.

اما در آخر اغلب اونایی که انقدر فکر نمیکنن و به خودشون سخت نمیگیرن و تمام جوانب رو نمیسنجن عزیزتر میشن.

(شاید در قدم اول اینطور بنظر نرسه ولی یکم که بگذره نمیفهمن توام میتونستی ولی فقط بخاطر ملاحظه انجامش ندادی؛ تبدیل میشی به به موجود کم توجه براشون) 

♡Telma♡
۰۳تیر

یه چیزی که خیلی مطمئنم تو زندگیم اینه که بهترین و مهربون ترین و حواس جمع ترین بابا رو دارم.

هر لحظه از زندگیم حس میکنم دوست دارم براش بمیرم.

چطوری انقدر میتونه حواسش به جزئیات باشه؟

چطوری انقدر میتونه از چشمام بخونه که ناراحتم؟و دلیل این ناراحتی رو پیگیر شه و تلاش کنه هرطوری شده برطرفش کنه حالا یا مستقیم یا غیرمستقیم!

واسم مهم نیست که کاری از دستش برنمیاد،که نمیدونه دقیقا باید چی کار کنه،فقط مهمه که اون تمام تلاشش رو میکنه و این تلاشش خیلی برام شیرینه. :))

چطوری یه مرد میتونه انقدر مرد باشه؟انقدر با احساس!

کاش یه دوست داشتم مثه بابام

یه خواهر مثه بابام

یه فامیل مثه بابام

چندتا بابا مثه بابام

خلاصه که بابام میتونه همه چیزم باشه.

 

خدایا شکرت واسه داشتنش❤

 

 

♡Telma♡