پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

ناکافی

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۱۹ ب.ظ

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

.

.

.

.

مدام به این موضوع فکر میکنم "خب که چی؟" هرکاری که میخوام انجام بدم پس زمینه ی ذهنم مدام تکرار میکنه"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

".....

 

من نمیخوام اینطوری باشم؛هیچ کاری راضیم نمیکنه.

میشینم فیلم میبینم،کتاب میخونم،با دوستام حرف میزنم،درس میخونم،کارای خونه رو انجام میدم؛همه ی اینا رو تو یک روز انجام میدم ولی هیچ کدوم منو راضی نمیکنه.همش احساس میکنم یه چی این وسط کمه،یه جای راه رو دارم غلط میرم یا یه راهی رو که باید طی کنم نمیرم.

بعضیا بهم میگن از کمال گراییه.خب درمونش چیه؟اصلا کمال گرایی که بد نیست.پس چرا من انقدر دارم اذیت میشم سر این موضوع؟!

گاهی وقتا فکر میکنم شاید بخاطر اینه که مثلا 16 سالگیم،خیلی به 20 سالگیم فکر نکردم و تعیین هدف نکردم.واسه همین حس میکنم الان باید بشینم هدف لعنتیم رو از این زندگی کوفتی مشخص کنم و به سمتش بتازم تا 25 سالگیم مثل الان سرگردون نباشم.

ولی خب نمیدونم و نمیتونم مشخص کنم 5 سال دیگه قراره کجا باشم و مشغول چه کاری.

هوم؛میدونم خودمم که مشخص میکنم سال های آتی در کدوم موقعیتم.ولی مشکل اینجاست که نمیدونم دقیقا کدوم کار رو بیشتر دوست دارم...یا آیا واقعا فلان کار رو دوست دارم که بشه هدفم؟...

همین الانش با اینکه تو یکی از دانشگاه های خوب در یک رشته ی خوب دارم درس میخونم نمیفهمم دارم چه غلطی میکنم چه برسه به چند سال دیگه!

 چرا انقدر کافی نیستم؟!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۷
♡Telma♡

نظرات  (۵)

به مسیر جهنمی "کمال گرایی" خوش آمدید.

لطفا تا انتهای مسیر از شمردن موهای سفید خود جداً خودداری نمایید و به منظور خروج از مسیر کتب: 

١- خودت را به فنا نده- گری جان بیشاپ

٢- چگونه کمالگرا نباشیم؟- استفان گایز

٣-درمان اضطراب و افسردگی- امیر ملک محمودی

٤- آرامش روان زرین- بهمن شیخی تل یابی

را مطالعه و به محتوای آنها جامه عمل بپوشانید

 

+ بدترین ضربه های عمرم رو از همین قضیه خوردم و دارم میخورم.

پاسخ:
مرسی از کتابایی که معرفی کردی.
خوبه تنها نیستم.همه ازش مینالن...خب مگه نباید باعث پیشرفت بشه این قضیه؟!:((

خب که چی ؟

سوالی که همه رو این روزا داره به نابودی می کشونه

 

منم هر کاری میخوام بکنم با یه خوب که چی پشیمون میشم 

 

بیشترش به نظرم بخاطر وضع موجود جامعه است 

بخاطر نا به سامانی ها و کرونا و در کل مدیریت کشور

 

من و چستر برای یه سال آینده مون هدف داشتیم 

اما الان واقعا جفتمون وقتی بهش فکر میکنیم خیلی دور از دسترس میرسه به نظرمون 

چون واقعا تو این کشور برای یه ماه آینده تم نمیتونی برنامه ریزی کنی چه برسه برای 5 سال پیش روت 

 

به نظر من فقط سعی کن خوش بگذرونی 

فعلا دنبال خوش گذرونی و حال خوب باش فقط

پاسخ:
آره متاسفانه تقریبا هیچی سر جاش نیست اینجا!
اما میترسم کاری که باید الان بکنم و نکنم و چند سال دیگه پشیمون شم از اینکه ۲۰ سالگیم رو با خوش گذرونی هدر دادم...

کمال‌گرایی نشونه‌ی بلوغ و بزرگ‌شدنه... نشونه‌ی عقل بیشتره... کسی که مغزش به چیزای بزرگ‌تر فکر نمی‌کنه، باید غبطه بخوره به تو... :)

به نظرم آدم هرجایی که هست، اگه کارشو درست انجام بده، کافیه... تو درس‌ات رو کامل بخون...

موقع انتخاب شغل، هزار و یک چیز وجود داره که ممکنه روی تصمیمت تأثیر بذاره. بنابراین، غصه‌ی چیزی که نیومده رو نخور... به موقعش، خودت می‌فهمی چیکار باید بکنی :)

 

پ.ن: بر اساس تجربه‌ی شخصی، هدف‌گذاری‌های بزرگ و اینا، تا حد زیادی، چرته... اینو یادت نره... انگار که اکثر ماها توی زندگی‌مون میوفتیم توی یه جریان آب که مارو عین بقیه با خودش می‌بره تا انتها...

پاسخ:
واقعا؟ اولین باره که میشنوم یکی میگه هدف گذاری چرته و این تاحد زیادی آرومم کرد.
ممنون :)
کاش موقعش واقعا بفهمم چی کار کنم...

من هیچ وقت سعی نکردم برای اینده برنامه بریزم

فقط راجب ایندم فکر های خوب کردم و ارزوهای قشنگ کردم

و سعی کردم خوب باشم

میدونی مثلا تو ی کتاب میخونی میگی‌خب چ فایده ی ماه دیگه این کتاب فراموشم میشع ولی اون کتاب تاثیرشو روی تو میذاره و اون تاثیر فراموش شدنی نیس

تو امروز از دیدن اسمون لذت ببر

و اسمون زیباتری رو برای فردا تصور کن

اینجور حتی توی هوا طوفانی هم حال دلت خوبه:)

پاسخ:
چه تفسیر قشنگی:)
خیلی ممنون
چشم...

منم کمال گرا هستم. در نتیجه ی اون هم وسواس فکری عملی دارم.

 

  بعد خوندن یه داستان یه ذره از دوزش کم تر شده. دقیقا یادم نیست اما یه چیزی تو این مایه ها بود:

 

  یه مرده بود برا همه چی هی میگفت خب که چی. اطرافیان براش پیشنهاد دادن که مثلا برای حل مشکل اون کار رو از آخر به اول انجام بده. اما خب این راهکار همیشه کار نمیداد.

 

  تا اینکه یه روز مرده، برادر زاده اش رو میبینه که هی نقاشی لاکپشت میکشه. مثلا بیست تا. عصبانی میشه و میگه چرا این همه لاکپشت میکشی؟

 

  برادر زاده اش شونه ش رو بالا میندازه و میگه:

  ((خب دوست دارم.))

پاسخ:
این جواب خیلی راضی کننده نیست واسم :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی