پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۶اسفند

یکی از مشکلاتی که با خودم دارم اینه که لذت بردن رو بلد نیستم!

اکثر کارایی که میکنم با هول و هراس و استرس انجام میشه.

 

مثلا دارم آشپزی میکنم به جای اینکه از اون لذت ببرم همش استرس اینو دارم نکنه خراب بشه و موادغذایی اولیه رو حروم کنم و اسراف شه؟نکنه مامانم تاییدش نکنه؟

بجای اینکه اون آشپزی خوشحالم کنه یه استرس به استرس هام اضافه میکنه!:(

++خب حروم شه که اصلا حرومم نمیشه و به هرحال میخوریش!یه تجربه جدیده دگ!

 

یا مثلا دارم چیز جدید درست میکنم(همینطوری امتحانی و واسه خودم) همش استرس اینو دارم که اگه کار خوب از آب درنیاد چی؟

++خب درنیاد! به جهنم! به کسی نمیخوای تحویلش بدی که!

 

یا مثلا میشینم فیلم ببینم استرس فیلم هایی رو دارم که ندیدم و چقدر تو فیلم دیدن عقبم و هزارتا فکر دیگه که مثلا الان بجای فیلم دیدن میتونستم فلان کار مفید رو انجام بدم.

بعد وقتی دارم یکی از اون کارای مفید رو انجام میدم و دوستام درمورد فیلما حرف میزنن حسرت میخورم که چرا من به جای فیلم دیدن کار کردم یا چرا انقدر وقت کم دارم که به جفتشون نمیرسم...

 

خوددرگیری محض!:(

 

لطفا لطفا از هرکاری که میکنی لذت ببر!

 

♡Telma♡
۱۷اسفند

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

.

.

.

.

مدام به این موضوع فکر میکنم "خب که چی؟" هرکاری که میخوام انجام بدم پس زمینه ی ذهنم مدام تکرار میکنه"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

"خب که چی؟"

".....

 

من نمیخوام اینطوری باشم؛هیچ کاری راضیم نمیکنه.

میشینم فیلم میبینم،کتاب میخونم،با دوستام حرف میزنم،درس میخونم،کارای خونه رو انجام میدم؛همه ی اینا رو تو یک روز انجام میدم ولی هیچ کدوم منو راضی نمیکنه.همش احساس میکنم یه چی این وسط کمه،یه جای راه رو دارم غلط میرم یا یه راهی رو که باید طی کنم نمیرم.

بعضیا بهم میگن از کمال گراییه.خب درمونش چیه؟اصلا کمال گرایی که بد نیست.پس چرا من انقدر دارم اذیت میشم سر این موضوع؟!

گاهی وقتا فکر میکنم شاید بخاطر اینه که مثلا 16 سالگیم،خیلی به 20 سالگیم فکر نکردم و تعیین هدف نکردم.واسه همین حس میکنم الان باید بشینم هدف لعنتیم رو از این زندگی کوفتی مشخص کنم و به سمتش بتازم تا 25 سالگیم مثل الان سرگردون نباشم.

ولی خب نمیدونم و نمیتونم مشخص کنم 5 سال دیگه قراره کجا باشم و مشغول چه کاری.

هوم؛میدونم خودمم که مشخص میکنم سال های آتی در کدوم موقعیتم.ولی مشکل اینجاست که نمیدونم دقیقا کدوم کار رو بیشتر دوست دارم...یا آیا واقعا فلان کار رو دوست دارم که بشه هدفم؟...

همین الانش با اینکه تو یکی از دانشگاه های خوب در یک رشته ی خوب دارم درس میخونم نمیفهمم دارم چه غلطی میکنم چه برسه به چند سال دیگه!

 چرا انقدر کافی نیستم؟!

 

♡Telma♡
۱۴اسفند

خیلی دوست دارم به خودم نوید بدم که بعد از تموم شدن این ماجراها و برگشتن کشور به روال عادی در اولین فرصت میرم و تو گروه های گردشگری عضو میشم و یه سفر میرم. (بدون حضور خانواده!)

ولی حیف که نشدنیه و منم حوصله ی جنگیدن باهاش رو ندارم و شایدم حدس میزنم به اون جذابی که تصور میکنم نباشه و ارزشش رو نداشته باشه.

نگرانیشون از اینکه با کی میری؟همسفرات معلومن؟کی میری؟شب تو جاده این؟راننده ش کیه؟کار بلده؟غذا چی؟مجوز دارن؟از طرف کجاست؟

و در آخرم به این برسیم که نه صلاح نمیدونیم که تنها بری! 

نگرانی خانواده رو تا حدودی درک میکنم،من میفهمم که دخترا با پسرا فرق دارن و برعکس یه عده منکر این قضیه نمیشم که عااای برابری جنسیتی!چون در واقع برابر نیستیم که اگر بودیم در دو جنس مختلف آفریده نمیشدیم.میفهمم خطراتی که دخترا رو تهدید میکنه به مراتب بیشتر از پسراس.

ولی ناراحت میشم از...

راحتی که پسرا دارن و ما نداریم؛

دلهره هایی که ندارن و ما داریم.

 

♡Telma♡
۰۹اسفند
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
♡Telma♡
۰۸اسفند

این روزا همه شدن مثل من...

چند روز پشت سر هم تو خونه!

با این تفاوت که دوست دارن درآن بیرون اما نمیتونن و من همیشه دوست دارم بزنم بیرون ولی دوستایی رو ندارم که پایه ی همیشگیم باشن!

واسه همینه که فشار این چند روز رو خیلی خیلی خیلی کمتر از بقیه حس میکنم؛تازه از طرفی هم خوشحالم حالا که تو خونه م میتونم راحت insta رو باز کنم و حسرت خوش گذرونی و بیرون رفتنای بقیه رو نخورم.

من تحمل دوری و دلتنگی رو ندارم! و از خدا ممنونم که به واسطه ی دوستای نصفه نیمه من رو کم کم قرنطینه کرد وگرنه اصلا تاب اینو نداشتم که یهو بگن باید بشینی تو خونه تا یه مدت نامعلوم!

 

 

شما این روزا مشغول چه کاری هستین؟

♡Telma♡