پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

۲ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۱دی

از امروز فرجه ها شروع شد و برگشتم خونه.

تو اتوبوس یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دستمو گذاشتم جلو دهنم و دارم جلو اشکایی که بی اجازه میریختن رو میگیرم.

دغدغه هام دیگه مهم نیستند،یا اینکه کمرنگ شدن واسم... شایدم یادم رفته؟!

نمیدونم؛ ولی اینو مطمئنم من اونی نیستم که میخواستم.

از سطحی شدن متنفرممم!!!

.

.

.

ما آدما به نبودن ها عادت میکنیم.راسته که زمان همه چیز رو حل میکنه.

با اینکه هنوز بعد دو سال مامان غر میزنه که چرا گذاشتی رفتی؟من چقدر بدشانسم که دخترم پیشم نیست و حرفایی از این قبیل اما حس میکنم حتی اونا هم به نبودن من عادت کردند.(عادت کردند یا مجبورن عادت کنند؟)

نمیخوام بعد از 4 سال دوری و رفت و آمد با قطار و سختی کشیدن خروجی اون چیزی باشه که بقیه (حتی شده یک نفر) فکر کنه خب مگه نمیشد همینجا بهش میرسید؟حتما باید میرفت تهران؟ 

 

 

♡Telma♡
۱۱دی

باید یه جایی باشه که خودمو از حرف و فکرایی که مثه خوره میفته به جون و مغزم رها کنم.

حرف بزنم،

از درد هام بگم،

از تنهایی،تنهایی و تنهایی...

بدون نگرانی از قضاوت شدن!

خیلی وقته که فکر یه وب شخصی افتاده تو ذهنم؛چند سالی میشه.درست بعد از دومین وب مسخره ای که زدم و مثل اولی رهاش کردم.و فکر میکردم با وجود فیسبوک و اینستاگرام دیگه کسی به وب سر نمیزنه و حالا میبینم که این مکان شیرین هنوز مخاطب های خاص خودش رو داره.:))

حس میکنم واقعا به این پناهگاهم احتیاح دارم.جدی و مصمم میخوام بنویسم!!

حالا که دو سه ماه مونده به پایان 21 سالگیم خودم رو تنهاتر از همیشه تو زندگیم حس میکنم.

زیبا نیس؟ :))

 

♡Telma♡