پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

شاید نمیفهمن

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۷:۴۹ ب.ظ

عمیقا دلم گرفته...

با شنیدن کلمه ی مامان اشکام میریزه...

سه هفته س که نرفتم خونه.

دلم خونه میخواد،ولی خونه هم که هستم دلم خوابگاه میخواد!

روحم چند تیکه شده!

از عدم دوست رنج میبرم...

کاش یکی بود،یکی که تماما مال خودم باشه.خودِ خودم!

این روزا خسته ترینم...

هیچکس پیدا نشد که باهم بریم بیرون و به مناسبت تموم شدن امتحانامون خوشحالی کنیم...شاید خیلی مسخره و بچه گونه بنظر بیاد.ولی همین موضوع دو روزه که باعث شده لحظه ای به چشمام استراحت ندم.

میتونستم امروز نرم دکتر باهاش و با یه سری از بچه ها بریم بیرون ولی چون قول داده بودم رفتم و اون هیچ وقت نخواهد فهمید که من از تفریحم زدم و با اون رفتم.هر چند اگر هم بفهمه فرقی نمیکنه و هم چنین واسه خودمم مهم نیس که اون بفهمه یا نفهمه.

میدونی چیه؟!

هر وقت هر کی خواسته من همراهش بودم،اما وقتی من میخواستم کسی نبوده.البته بی انصافی نمیکنم.

بودن ولی نه همیشه!

و این چند ماه اخیر انقدر نبودنشون بیشتر از بودنشون بوده که یادم نمیاد بودنشون چه شکلی بود...

 

 

صدای خنده هاشون رو مخمه! نه اینکه حسودی کنم اما دارم فکر میکنم به خودم،چند وقت این مدل خنده ها رو تجربه نکردم؟چند وقته انقدر تنهام؟

 

به هزار و یک روش بهشون فهموندم که حالم خوب نیس،با استوری کلوز گذاشتن،با پیام های نصفه کاره دادن و گاهی وقتا هم مستقیم گفتم بابا خوب نیستم.نمیفهمن دیگه!یا واسشون مهم نیس :))

این نیز بگذرد

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۰۲
♡Telma♡

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی