پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

پناهگاه تنهایی...

هى بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه ؟!

شب تاسوعای ۱۴۰۰

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۲۹ ق.ظ

اصلا حالم خوب نبود امشب

هنوزم نیست

سرم درد میکنه و کلافه م

میخواستم حس بگیرم تو روضه...

کانکت بشم...

ولی نشد که نشد!

اعصابم بهم ریخته!

سوالایی که میاد تو ذهنم و جوابی براش ندارم دیوونه م میکنه

به حال خوب بقیه حسودیم میشه 

به اشک هایی که میریزن چون خودم بی غل و غش اشک نریختم این شبا

فردا هم گریه م نمیاد.میدونم●

امشب وسط روضه همش میگفتم چقدر بیچاره ای تو 

نفر پشتیم که صدا میزد عباس قلبم میخواست کنده بشه که چرا من جاش نیستم

چرا من نمیتونم همین حال رو بگیرم

 

میدونم فردام و پس فردا هم همین وضعه

زنگار های بسته شده روی روحم رو حس میکنم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۲۷
♡Telma♡

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی